[ اَ نَ ] (اِخ) ابن احمد الکاشی ملقب به معین الدین. خوندمیر در دستورالوزراء آرد (ص ۱۹۴) که او بزیور انواع فضایل نفسانی و اصناف کمالات انسانی محلی و آراسته بود و از افعال ردیه و اوصاف دنیه ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن حمید. شاعری مُقل است. (ابن الندیم).
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن عین زربی عدنان بن نصر. رجوع به عدنان... شود.
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن ماکولا. امیر سعدالملک علی بن هبةاللََّه. رجوع به ابن ماکولا ابونصر شود.
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن مطران اسعدبن الیاس. رجوع به ابن مطران شود.
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن منصوربن راش، نایب استاد ابوبکر محمدبن اسحاق بن محمشاد. رجوع به ترجمهٔ تاریخ یمینی چ طهران ص ۴۳۷ شود. و در نسخهٔ خطی کتابخانهٔ اینجانب نام او ابومنصور نضربن رامش آمده ...
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن نباتهٔ تمیمی شاعر. عبدالعزیزبن عمربن محمدبن احمدبن نباته. رجوع به ابن نباته ابونصر... شود. و در الفهرست آمده که وفات او پس از چهارصد اتفاق افتاده و چون الفهرست در ۳۷۷ هـ ...
[ اَ نَ ] (اِخ) ابن هشیم. در سنهٔ ثلاث و ثلاثین و اربعمائه (۴۳۳ هـ . ق.). والی بطیحه شد و با سپاه دیلم که در حدود آن مملکت بودند محاربه کرد و قرب صد نفر بقتل رسانید و در حکومت مستقل گردی ...
[ اَ نَ ] (اِخ) احمدبن حاتم باهلی. رجوع به احمد... شود.
[ اَ نَ ] (اِخ) احمدبن حسین بن احمد از شیوخ سمعانی. رجوع به انساب سمعانی ص ۳ شود.
[ اَ نَ ] (اِخ) احمدبن عبدالباقی الربعی. رجوع به ابونصربن طوق شود.
[ اَ نَ ] (اِخ) احمدبن عبدالرزاق طنطرانی. رجوع به احمد... شود.