[ شُ تَ / تِ ] (ص مرکب) کالیده موی. ژولیده موی. اشعث. شَعثاء.
لغتنامه دهخدا
[ شَ دَ ] (مص) مخفف آشامیدن : خوش دل شد و آرمید با او هم خورد و هم آشمید با او.نظامی.
[ شْ / شِ ] (اِخ) تخلص شاعری پارسی سرای هندوستانی، موسوم به میرزا محمدطاهر، پسر نواب ظفرخان احسان که بنام عنایت خان معروف بوده. اشعار او را با عنوان کلیات آشنا جمع کرده اند. در مدح شاه ج ...
(نف مرخم) مخفف آشوب. (جهانگیری): ز باغ عافیت بویی ندارم که دل گم گشت و دلجویی ندارم فلک پل بر دلم خواهد شکستن کز آب عافیت جویی ندارم بسازم مجلسی از سایهٔ خویش که آنجا مجلس آشوئی ندارم. ...
[ طَ لَ ] (حامص مرکب) فتنه جوئی. انقلاب و شورش خواهی.
[ گُ تَ ] (نف مرکب) فتّان : چون موی زنگیش سیه و کوته است روز از عشق ترک هندوی آشوب گسترش. خاقانی.
[ گُ تَ ] (حامص مرکب) فتّانی.
(حامص مرکب) پرآشوبی.
(نف، ق) در حال آشوردن.
(اِخ) رجوع به آسوریان شود.
[ دَ ] (مص) رجوع به آشوردن شود.
[ دَ / دِ ] (ن مف) آشورده.