[ اَ مَ ] (اِخ) شیرازی. رجوع به ابومنصور نصربن هارون شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] طیفور. طبیب بزمان مسعود غزنوی. از معاشرین بونصر مشکان. در تاریخ بیهقی یکجا کنیت او ابومنصور و سه جا بونصر آمده. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۷۱ و ۴۰۷ و ۶۱۰ و چ فیاض ص ۲۶۹ و ۴۰ ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ظاهر. رجوع به ظاهر... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) عبدالقاهربن طاهربن محمد شافعی تمیمی بغدادی فقیه و ادیب. رجوع به عبدالقاهر... و ابومنصور بغدادی شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) علاّمه حلی. رجوع به حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلّی شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) عمدةالدین. رجوع به ابومنصور حفده شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) فارسی. او را در شمار صحابه آرند و گویند در خلق او تندی بود و او را بدین سبب نکوهش میکردند او گفت دوست ندارم که بدین صفت متصف نباشم چه رسول صلوات اللََّه علیه فرمود حدّت ع ...
[ اَ مَ ] (اِخ) الفارسی. دوید از وی روایت کند.
[ اَ مَ ] (اِخ) فخرالدین صاحب تکریت عیسی بن مودودبن علی بن عبدالملک بن شعیب ملقب به فخرالدین. رجوع به فخرالدین ابومنصور... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) قاهر. نوزدهمین خلیفهٔ عباسی. رجوع به قاهر... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) قراتکین. رجوع به ابومنصور دوانی شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) قمری حسن بن نوح از مشاهیر اطبای اسلامی صاحب کتاب غنی و منی و کتاب علل العلل معاصر شیخ الرئیس ابوعلی. ابن ابی اصیبعه گوید که ابوعلی بن سینا طب از وی فراگرفته است.