[ اَ مَ ] (اِخ) اسماعیل بن عبدالحمید، ظافر. دوازدهمین از خلفای فاطمی (۵۴۴-۵۴۹ هـ . ق.). رجوع به ظافر...شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) اصم. ارسلان خان برادر و وارث طغان خان از آل افراسیاب. رجوع به ترجمهٔ تاریخ یمینی چ طهران ص ۳۹۵ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) الآبی. او راست تاریخ ری. (کشف الظنون).
[ اَ مَ ] (اِخ) بغدادی. عبدالقاهربن طاهربن محمد تمیمی. از مشاهیر ادباء و فقهای شافعیه است. او را در حساب و فرائض ید طولی بوده است. مولد و منشأ او بغداد است سپس به نشابور شد و تا گاه وفات ...
[ اَ مَ ] (اِخ) بهرام بن مافنه. رجوع به ابن مافنه و رجوع به بهرام... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) جبّان (یا جبائی؟) عالم لغت. صاحب حبیب السیر آرد که: روزی در مجلس علاءالدوله مسئله ای از علم لغت مذکور شد و شیخ ابوعلی سینا بقدر وقوف در آن باب سخن گفت ابومنصور که یکی از د ...
[ اَ مَ ] (اِخ) جعفربن محمدبن علی بن عبداللََّه بن عباس. برادر سفّاح. رجوع به جعفر... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) حافظ غیاث. ابن المقیم السلمی الکوفی زاهد و عابد. وفات او به سال ۱۳۲ هـ . ق. رجوع به حبط۱ ص ۲۶۸ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) حسین بن ابراهیم غوّاص. رجوع به حسین... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) سبکتکین. سیف الدوله. رجوع به سبکتکین شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویهٔ محرکه در امراض دموی دماغ بکار برد.
[ اَ مَ ] (اِخ) سلیم. محدث است.