[ اَ مُ ] (اِخ) او راست: دیوان شعر.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ طَ ] (اِخ) محدث است. او از سالم بن عبداللََّه و از او حجاج بن ارطاة روایت کند.
[ اَ مُ طَرْ رَ ] (اِخ) عبیداللََّه بن طلحةبن عبیداللََّه بن کریز. محدث است و حمادبن زید از او روایت کند.
[ اَ مُ ] (اِخ) بلخی. یکی از شاگردان ابوحنیفه نعمان بن ثابت المرزبان الکوفی الفارسی است. او شانزده سال قضای بلخ راند و به سال ۱۹۹ هـ . ق. در هشتادوچهارسالگی درگذشت.
[ اَ مُ ] (اِخ) محدث است. او از یزیدبن یزیدبن جابر و از او دراوردی روایت کند.
[ اَ مُ ] (اِخ) ابن هانی. برادر ابونواس شاعر مشهور است. رجوع به حبط ۱ ص ۲۸۶ شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) الجوامکانی. رجوع به کتاب الجماهر بیرونی چ حیدرآباد ص ۲۰۴ شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) بکیربن معروف. قاضی مرو و قاضی نیشابور. از روات است.
[ اَ مُ ] (اِخ) تومنّی که فرقهٔ تومنیّه بدو منسوبند.
[ اَ مُ ] (اِخ) سلیمان بن ارقم. رجوع به سلیمان... شود.
[ اَ مُ ] (اِخ) عتبةبن معاذ البصری. از روات است.
[ اَ مُ ] (اِخ) فضل بن خالد نحوی از روات است. و رجوع به فضل بن خالد شود.