[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن برّی. رجوع به عبداللََّه بن برّی بن عبدالجبّار مقدسی بصری... و رجوع به ابن برّی ابومحمد... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن بیطار. عبداللََّه بن احمد ضیاءالدین بن بیطار. رجوع به عبداللََّه... و رجوع به ابن بیطار ابومحمد... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن حمدیس. عبدالجباربن ابی بکربن محمد صقلی شاعر. رجوع به عبدالجبار... و رجوع به ابن حمدیس... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن خشاب. عبداللََّه بن احمدبن احمدبن احمد بغدادی. رجوع به عبداللََّه... و رجوع به ابن خشاب شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن درستویه. عبداللََّه بن جعفربن درستویه. رجوع به عبداللََّه... و رجوع به ابن درستویه... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن زولاق. حسن بن ابراهیم مصری. رجوع به حسن... و رجوع به ابن زولاق... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن زهر. رجوع به عبداللََّه بن محمد.. و رجوع به ابن زهر... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن سراج. رجوع به جعفربن احمد سراج... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن سید. عبداللََّه بن محمدبن سید بطلیوسی بلنسی مغربی. ادیب نحوی. رجوع به ابن سید ابومحمد.. و رجوع به عبداللََّه... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن سید قیسی. رجوع به عبدالعزیزبن احمدبن سیدبن مغلس قیسی... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن عبداللََّه. خواهرزادهٔ ابوالحسن مهذب الدوله امیر بطیحه. او سمت ولایت عهد خالوی خویش مهذب الدوله داشت و آنگاه که مهذب الدوله در جمادی الاول سال ۴۰۷ هـ . ق. وفات ...
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن عبدک. رجوع به ابومحمدبن عدی بصری شود.