[ اَ مِ لَ ] (اِخ) لاحق بن حمید. تابعی است. و از او سلیمان التیمی و عمربن حدیر روایت کنند.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مُ حَ بْ بِ ] (اِخ) صحابی است.
[ اَ مَ ] (ع اِ مرکب) خردل. (المرصّع).
[ اَ مُ رِ ] (اِخ) حشیش. محدث است.
[ اَ مُ رِ ] (اِخ) فارسی. یکی از شیوخ عرفان از اصحاب ذوالنون مصری، بمائهٔ سوم هجری. و اصل او از نواحی شیراز است. رجوع به نامهٔ دانشوران ج ۲ ص ۳۹۵ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) معروف بن فیروز یا فیروزان کرخی. تابعی است. رجوع به معروف... شود.
[ ] (اِخ) در مراصدالاطلاع در شرح بخارا آید: و اسم ها ابومحلب. این کلمه مصحف بومجکث است.
[ اَ مُ حَ لْ لِ ] (اِخ) محمدبن هشام بن عوف تمیمی شیبانی. لغوی. معروف به ابن هشام. رجوع به محمد.. و رجوع به ابن هشام... شود.
[ اَ مُ حَ لْ لِ ] (اِخ) هلال بن سلیمان. محدث است.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن ابی الاصبع. زکی الدین عبدالعظیم شاعر قیروانی. رجوع به ابن ابی الاصبع ابومحمد... و رجوع به عبدالعظیم... شود.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن ابی الاعین. محدث است و معاویةبن صالح از او روایت کند. و در کتاب ابن ابی حاتم بجای اعین اعیس آمده است.
[ اَ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) ابن اعثم کوفی. رجوع به احمدبن اعثم... و رجوع به ابن اعثم... شود.