[ سْ / سِ ] (اِ مرکب) رجوع به آسمان (مَدخلِ دوم) شود.
لغتنامه دهخدا
[ غُ غُ رَ / رِ ] (اِ مرکب) آسمان غُرّش. آسمان غُرُنْبه. آسمان غُرّه. تندر. رعد. سختو. بختو. کنور.
[ نی ی ] (معرب، ص نسبی) معرب آسمانگون یا آسمانگونه یا آسمانگونی. آبی. لاجوردی. کبود. سوسنی. || یاقوت کبود.
[ سْ / سِ نَ / نِ ] (اِ) سقف. سَمْک. عرش. آشکوب. اَشکوب. آسمانخانه : تا همی آسمان توانی دید آسمان بین و آسمانه مبین.عماره. وز دژم روی ابر پنداری کآسمان آسمانه ای است خدنگ.فرخی. همی پیچید ...
[ سْ / سِ گَ ] (ص مرکب) صانع آسمان. خالق سماء: همی دانم که جور است این ولیکن ندانم زآسمان یا زآسمانگر.ناصرخسرو.
[ سْ / سِ گو نَ / نِ ] (ص مرکب) برنگ آسمان. آبی. لاجوردی. کبود. || چون آسمان.
[ سْ / سِ ] (اِ مرکب) شهاب.
(یونانی، اِ) نوعی از مر و گویند گزر برّی.
[ سَ / سِ ] (اِ) زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته : چو ابر کف شه تقاطر نماید زر از آسهٔ طَمْع سائل بروید.منجیک. و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراً آسه صحی ...
(اِخ) نام محلی در راه لار به لنگه میان کوخرد و کررضائی.
[ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب) آسوده خاطری. فراغ بال.
[ دَ / دِ ] (حامص) آرامش. آرامی. نرمی. آهستگی. فراغ بال. جمعیت خاطر. راحت. استراحت. سبات. بی رنجی : بباشیم بر آب و چیزی خوریم وزآن پس به آسودگی بگذریم.فردوسی. خود و ویژگان بر هیونان چست ...