(اِ) مخفف آستین : جوانان ز پاکیّ و از راستی نوشتند بر پشت دست آستی.فردوسی. قلون رفت با کارد در آستی پدیدار شد کژّی و کاستی.فردوسی. ز کژّی نجوید کسی راستی گر از راستی پر کند آستی.فردوسی. ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) اَستیاژ. آسپاداس. نام آخرین پادشاه مِد و او را داریوش در ۵۴۹ ق.م. از پادشاهی خلع کرد. ازدهاک. (دمشقی). آزی دهاک. اژدهاک. اژدها. اژدرها. ده آک. ضحاک. ضحاک ماران. و رجوع به اَستیاژ و آک ...
[ سُ ] (ع اِ) جِ اَسَد.
[ دَ ] (اِ مرکب) آسیا که گردد نه به آب و باد و ستور. دستاس. (ربنجنی).
(اِ) (کلمهٔ یونانی. مخزن الادویه) سماق. تتری. تِم تِم. تُتُم. سُماک. سماقیل. و آن نیم درختی است با دانه ها چون عدس بخوشه و بر آن دانه ها گَردی تُرش که در طعام کنند.
[ سْ / سِ / سُ ] (اِ مرکب) میدان : نشانه نهادند در آسریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس.فردوسی. || رزمگاه. و اسپریس و اسفریس و اسپرس را نیز به معنی میدان گفته و همین بیت را مثال آورده اند. ...
[ سَ دَ / دِ ] (ن مف) ساخته. آماده. سیجیده. بسیجیده : همی بایدْت رفت و راه دور است بسغده دار یکسر شغلها را.رودکی. نشاید درون نابسغده شدن نباید که نَتْوانْش بازآمدن.ابوشکور. که م ...
[ سَ دَ / دِ ] (ن مف) (از: آ، نا + سغده، سخته یعنی سنجیده و وزن کرده) نسنجیده و وزن ناکرده : خاطر عاطر تو غارت کرد گنج آسغدهٔ نهان قلم.مسعودسعد.
[ سُ دَ / دِ ] (ن مف) (از: آ، نا + سُغده، سوخته) نیم سوز: ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور.معروفی.
[ فُ دِ لُ ] (یونانی، اِ) و اسقولوس فرهنگهای فارسی و عربی مصحف این کلمه است، و این بته ای است با گلهای زیبا که زینت را در بوستانها نشانند و از ریشهٔ آن سریش کنند. و اسراش، خنثی، سرش، بروا ...
(اِ مرکب) مرسین. آس. درخت مورْد. عَمار. رند.
[ سْ / سِ خَ ] (نف مرکب) سخت رفیع. بسیار بلند.