[ اَ عَ ] (اِخ) مشرف الدولة. ابن بهاءالدوله. از سلاطین آل بویه (۴۱۱ -۴۱۶ هـ . ق.). رجوع به مشرف الدوله شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ عَ ] (اِخ) معتوه. یکی از عقلای مجانین. خلف بن سالم گوید: ابوعلی معتوه را گفتم مسکن تو کجاست. گفت در آن خانه که عزیز و ذلیل در آن برابر باشند گفتم آن خانه کدام است گفت گورستانها. گفت ...
[ اَ عَ ] (اِخ) منصور. آمر باحکام اللََّه بن مستعلی بن ظاهربن حاکم عبیدی. دهمین از خلفای عبیدی به مصر. رجوع به آمر باحکام اللََّه... شود.
[ اَ عَ ] (اِخ) منصور. حاکم بأمراللََّه بن العزیزبن معزبن منصوربن قائم بن مهدی فاطمی. رجوع به حاکم بأمراللََّه منصور... شود.
[ اَ عَ ] (اِخ) منطقی بصری. شاعری مادح عضدالدوله و ابن عباد و نصربن هارون و ابوالقاسم علاءبن حسن و او را در علم منطق یدی طولی بود. وی را دیوانی است در دو هزار بیت. مولد او به سال ۳۳۶ و و ...
[ اَ عَ ] (اِخ) نسفی. فقیه حنفی. او راست: فوائد فی فروع الحنفیة.
[ اَ عَ ] (اِخ) نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق بن عباس طوسی. وزیر الب ارسلان و ملکشاه. رجوع به حسن... شود.
[ اَ عَ ] (اِخ) هارون بن زکریا هجری. رجوع به هارون... شود.
[ اَ عَ ] (اِخ) هارون بن علی بن ابی منصور ابان رجوع به هارون... شود.
[ اَ عَ ] (اِخ) هشام بن ابراهیم انصاری. معاصر و جلیس اصمعی و طبقهٔ او. ادیبی لغوی است. او راست: کتاب الحشرات. کتاب الوحوش. کتاب النبات. کتاب خلق الخیل.
[ اَ عَ ] (اِخ) هشیم بن هشام بن سری بن ابی ساسان. از روات حدیث است.
[ اَ عَ ] (اِخ) همام اسکافی. او راوی یکی از کتب ابوجعفر محمدبن احمد اشعریست.