[ زِ رَ ] (ع اِ) جِ اِزار.
لغتنامه دهخدا
[ زَ ] (ص نسبی) منسوب به آزر: بزابُلْسِتان شد به پیغمبری که نفرین کند بر بت آزری.فردوسی. - مثل بت آزری؛ سخت جمیل : جدا گشت از او کودکی چون پری بچهره بسان بت آزری.فردوسی.
[ زُ ] (اِ) آنچه از شاخه های درخت خرما و انگور و دیگر درختان ببرند. (برهان). آژغ. آزوغ. آژوغ. اَزغ. || عمل پیراستن و بریدن شاخه ها و برگها.
[ زُ دَ / دِ ] (ن مف / نف) صاحب صحاح الفرس این صورت را ضبط کرده و بدان معنی خشم آلوده داده است، و ظاهراً مصحف آرغده یا ارغنده است.
[ زْ / زِ یِ ] (اِ مرکب) جای آزمایش. مورد آزمایش. محل امتحان.
[ زْ / زِ یَ دَ / دِ ] (نف) مجرِّب. ممتحِن. آزمایشگر.
[ مَ ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِهْ. طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع : حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر. سوزنی. - امثال: آزمن ...
[ زِ مَ ] (ع اِ) آزِم. ناب. نیش (دندان). ج، اَوازم.
[ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف) مجرب. ممتحَن. سنجیده. مُدَرَّب. مُنجَد. منجَذ. حُنک. موقر. (صُراح). کاردیده. کرده کار. پخته. سُخته. ورزیده. دنیادیده : ابا ششهزار آزموده سوار همی دارد آن بستگان ...
[ زْ / زِ دَ / دِ ] (حامص) چگونگی و صفت آزموده. مجرب و ممتحن بودگی. کارکشتگی.
(ص مرکب) شَرِهْ. حریص. آزمند.