[ اَ ضَ رَ ] (اِخ) محمدبن سلیمان الحمصی. از روات حدیث است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ ضَ طَ را ] (ع ص مرکب) احمق و آن دشنامی است. (المزهر).
[ اَ ] (اِخ) نصیبی. بشربن یحیی بن علی القینی النصیبی. شاعر و ادیبی از مردم نصیبین. از کتب اوست: سرقات البحتری من ابی تمام. کتاب الجواهر. کتاب الآداب. کتاب السرقات الکبیر. (از ابن الندیم ...
[ اَ لِ ] (اِخ) ابن بقیّهٔ نحوی. رجوع به ابن بقیه ابوطالب احمد... شود.
[ اَ لِ ] (اِخ) ابن طاهر. کاتب سلطان محمود غزنوی است و شاید پسر طاهر مستوفی دیوان محمود که بزمان مودود پس از عزل احمدبن عبدالصمد دوماه وزارت رانده است: خواجهٔ سید ابوطالب طاهر که بدوست د ...
[ اَ لِ ] (اِخ) تاج الدین فارسی شیرازی. او پس از عزل مؤیدالدین مرزبان بسعی اتابک بوزابه، به وزارت مسعودبن محمد سلجوقی (۵۲۷ -۵۴۷ هـ . ق.) رسید لکن چون عقل و کیاستی وافی نداشت پس از قتل بو ...
[ اَ لِ ] (اِخ) تبانی. در تاریخ بیهقی (چ ادیب ص ۱۹۴) به اشتباه ابوطالب آمده و به نظر می رسد ابوطاهر صحیح است.
[ اَ لِ ] (اِخ) رکن الدین طغرل بیک برادر چغری بیک. رجوع به محمدبن میکائیل بن سلجوق... شود.
[ اَ لِ ] (اِخ) الضبعی. تابعی است او از ابن عباس و از او قتاده روایت کند.
[ اَ لِ ] (اِخ) عبدالجباربن عاصم. از عبیدبن عمرو رقی روایت کند.
[ اَ لِ ] (اِخ) عبدالجبار معافری بن محمدبن علی بن محمد مغربی لغوی. رجوع به عبدالجبار... شود.
[ اَ لِ ] (اِخ) علی بغدادی. او راست: عیون التواریخ. و حمداللََّه مستوفی از این کتاب نقل کرده است. رجوع به حبط ج ۱ ص ۳۵۸ شود.