[ رُ رُ ] (از یونانی، اِ) (از یونانی به قول صاحب مخزن) لوف الصغیر. پیلغوش. پیلگوش. فیلجوش. خبزالقرود. رجل العجل. دراقیطس. و رجوع به آرُن شود.
لغتنامه دهخدا
[ رَ ] (اِ) مفصل و بند و میان بازو و ساعد از طرف وحشی. مرفق. آرج. آرن. آران. وارَن. وارنج. آرنگ. رونکک : گهی ببازی بازوش را فراشته داشت گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج. ابوشکور. آستین از ...
[ وا رَ / رِ ] (اِ) (از: آر، مخفف آره، حفرهٔ دندان +واره، جای) هر یک از دو قطعه استخوان که دندانهای فوقانی و تحتانی بر آن جای دارد. || تَوَسُعاً، فَک . و رجوع به حاشیهٔ کلمهٔ آره شود.
[ رِ ] (ع ص) حیوان که اراک چرد. (ربنجنی). ج، اوارِک.
(ق) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی. بلی. ها. ای. نعم. اجل. مقابل نه، نی : چنین گفت آری شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام.فردوسی. چنین داد پاسخ بدو کندرو که آری شنیدم تو پاسخ ...
(اِخ) آریا. نام ایالت قدیم ایران که امروز مشتمل بر خراسان شرقی و سیستان است و نام کرسی آن در قدیم آرتاکوآنا بوده است و اسکندر شهری به نام اسکندریّهٔ آره ایا در کنار هری رود ...
[ تُ ] (اِخ) اَریستفان. نام شاعر فکاهی مشهور آطنه (آتن) در مائهٔ پنجم ق.م. او در اشعار خود برسوم و آداب و عادات زمان سخت تاخته و نامه هائی از مضاحک چون نامهٔ غوکان، زنبوران، سواران، مرغان ...
[ رِ یِ ] (اِخ) نام سپهدار ایرانی طرفدار پادشاهی کوروش صغیر. این سپهدار در جنگ کوناکزا در ۴۰۱ ق.م. فرمانده میسرهٔ سپاه بود. پس از شکست کوروش دوستی خود را با یونانیان نگاه داشت و نقشهٔ بازگ ...
(اِ) زیاد جُستن. زیاده جوئی. افزون خواهی. افزون طلبی. خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص. شره. شُحّ. تنگ چشمی : از فرط عطای او زند آز پیوسته ز امتلا زراغن.ابوسلیک. جاه است و قدر و منفعه ...
(اِخ) نام قریه ای به هرات. || نام قریه ای به اصفهان. آزادان. رجوع به آزادان شود.
(اِ) نوعی از خرما. (مهذب الاسماء). اَزاد. و آن قسمی از خرمای خوب و خوش طعم باشد.
(اِ) قسمی درخت جنگلی تنومند و بلند که چوب آن برای ساختن شانه و پوشانیدن پل و سقف بنا بکار است. || آزادرخت. (شلیمر). || ارژن. بادام کوهی. (شلیمر).