[ اَ سَ ] (اِخ) عبدالکریم بن محمد سمعانی. رجوع به سمعانی و رجوع به ابوسعد... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) عبداللََّه بن شبیب ربعی بصری. رجوع به بن شبیب... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) عبدالملک بن قریب باهلی. معروف به اصمعی لغوی. رجوع به اصمعی... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) عثمان ثانی مرینی. او از سال ۷۱۰ تا ۷۳۱ هـ .ق. حکم رانده است. رجوع به عثمان... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) عقیصی تمیمی. محدّث است.
[ اَ سَ ] (اِخ) عم ابی الوفاء البوزجانی. او راست: کتاب مطالع العلوم فی علوم الأوائل و الحساب، در ششصد ورقه.
[ اَ سَ ] (اِخ) عنبری. رجوع به عبدالرحمن مهدی... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) قاینی. در حبیب السّیر آمده است که در ذیحجهٔ ۵۲۸ هـ .ق. بسعی ابوسعید قاینی و ابوالحسن قره مانی ، شمس تبریزی شهید شد.
[ اَ سَ ] (اِخ) قبیصةبن ذویب. محدث است و بعضی کنیت او را ابواسحاق گفته اند.
[ اَ سَ ] (اِخ) کثیر. محدث است.
[ اَ سَ ] (اِخ) محمدبن ابراهیم بن احمد بیهقی. رجوع به محمد... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) محمدبن ابی السعادات عبدالرحمن بن محمدبن مسعودبن احمدبن حسین بن محمد مسعودی. ملقب بتاج الدین خراسانی مروالروذی بندهی (پنجدهی). فقیه شافعی صوفی و ادیب فاضل و محدث لغوی. مع ...