[ اَ سَ ] (اِخ) امین الدوله. رجوع به ابن موصلایا... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) برغش شیرازی. از اصحاب شیخ شهاب الدین سهروردی و یکی از مشایخ سلسلهٔ برغشیّه است. او راست: ای دوست ز جمله نیک و بد بگذشتم کافر بودم کنون مسلمان گشتم هرچیز که آن خلاف رأی تو ...
[ اَ سَ ] (اِخ) البندهی. رجوع به ابوسعید محمدبن ابی السعادات عبدالرحمن بن محمدبن مسعودبن احمدبن الحسین... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) بهادرخان بن میرزا الغ بیگ. رجوع به بهادرخان... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) تتش بن الب ارسلان بن داودبن میکائیل. یکی از سلجوقیان شام. رجوع به تتش... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) جان درمیان. او از سالاران ابوالغازی حسین بن غیاث الدین منصوربن بایقرابن عمر شیخ بن تیمور بود. در جنگ خیوه و چناران و در تسخیر هرات جلادتها کرد و وقتی از جانب ابوالغازی حس ...
[ اَ سَ ] (اِخ) جرجانی. خلف مسعودبن سعد جرجانیست. و از ترجمهٔ حیات او در تذکره ها بیش از این نیامده و فقط مختصری از اشعار او نقل شده است و از آن جمله قطعهٔ ذیل: آن قوم که ایشان ره احرار س ...
[ اَ سَ ] (اِخ) حسن بن ابی جعفر. محدّث است.
[ اَ سَ ] (اِخ) حسن بن اسحاق معری حنفی. رجوع به حسن... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) حسن بن عبداللََّه بن مرزبان سیرافی نحوی. رجوع به حسن... و رجوع به سیرافی... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) دِهِستانی. او راست: تفسیر فاتحةالکتاب.
[ اَ سَ ] (اِخ) ربیع البصری. محدّث است و محمدبن سابق از او روایت کند.