[ اَ سَ ] (اِخ) عبدالرحمن بن حسان الفلسطینی. محدّث است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ سَ ] (اِخ) علاءبن حسین بن وهب بن الموصلایا الکاتب و باز کنیت او را ابوسعید گفته اند. رجوع به ابن موصلایا امین الدوله... و رجوع به علاء... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) عمربن حفص بن عمربن ثابت بن الحارث الأنصاری. محدّث است.
[ اَ سَ ] (اِخ) فضل بن بولس یا یونس نصرانی. شیرازی. از شهود صحت رصد ابوسهل کوهی. رجوع به ابوسهل ویجن... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) محمدبن احمدبن محمد. رجوع به محمد... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) محمدبن حسن بن محمدبن عبدالرحیم عمیدالدوله. رجوع به محمد... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) محسن بن کرامه. رجوع به محسن... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) محمدبن میسر یا احمدبن میسر. محدث است.
[ اَ سَ ] (اِخ) محمدبن نصربن منصور الهروی القاضی المحدّث. او را وقتی از بغداد برسالت بملوک اطراف فرستادند. و در چند شهر قضا راند و بجامع همدان بشعبان سال ۵۱۸ هـ . ق. کشته شد.
[ اَ سَ ] (اِخ) مرثدبن عاد. یکی از وفد عاد.
[ اَ سَ ] (اِخ) مروزی. رجوع به ابوسعد عبدالکریم بن ابی بکر محمد... شود.
[ اَ سَ ] (اِخ) مسعدی وکیل در مسعودبن محمود غزنوی. رجوع به ص ۸۴ و ۸۵ تاریخ بیهقی چ ادیب شود.