[ اَ زَ ] (اِخ) مخلدبن کیداد البربری الزناتی، از بنویفرن اباضی نکاری. معروف به صاحب الحمار. او بر حسن بن ابی القاسم خلیفهٔ عبیداللََّه اسمعیلی بمغرب خروج کرد و حسن را در مهدیّه محاصره کر ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ زَ ] (اِخ) مروزی. رجوع به ابوزید محمدبن احمدبن عبداللََّه... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) معاذ. رجوع به ابوزید انصاری شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) وثیمةبن موسی الفرات فارسی فسوی. رجوع به وثیمه... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) همام بن عبدالملک طیالسی. رجوع به همام... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) یحیی بن عبید. محدّث است.
[ اَ زَ ] (ع اِ مرکب) بوزیدان. عودالکهنیا. عودالصلیب. فاوانیا. عبدالسلام. عودالریح. zzz
[ اَ ] (اِخ) کنیتی است که عرب به انوشروان کسری دهد.
[ اَ ] (اِخ) مساس یا مشاش. تابعی است و شعبه از او روایت کند.
[ اَ عِ ] (اِخ) ابن محمدبن احمد حنفی، ملقب به عمادالاسلام. او راست: کتاب الاعتقاد. وفات وی به سال ۴۳۲ هـ . ق. بوده است.
[ اَ لِ ] (اِخ) ابراهیم. سیزدهمینِ ملوک بنومرین بمراکش. او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است. و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت. پس از مرگ پدر برادر ابوسالم، ابوعنان بسلطنت ر ...
[ اَ لِ ] (اِخ) صالح. محدث است و عبداللََّه بن وهب از او روایت کند.