[ اَ ] (اِخ) شعیب بن درهم. محدث است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِخ) کلابی. رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
[ اَ ] (اِخ) مولی ابن عباس. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.
[ اَ ] (اِخ) یحیی بن عبید. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
[ اَ زَیْ یا ] (اِخ) محمدبن ابی العباس احمدبن ابی سالم. بیست ودوم از سلاطین بنومرین ملقب به المنتصر باللََّه. آنگاه که موسی بن ابی الفضل سلطان مرینی فجأةً درگذشت، یعیش رهوبن ماسای وزیر، ا ...
[ اَ زَیْ یا ] (اِخ) محمدبن ابی عبدالرحمن مرینی. او از احفاد ابوالحسن مرینی و شانزدهمین از امرای بنومرین و ملقب به المتوکل علی اللََّه است. آنگاه که عم او ابوسالم به کشتن مردان خاندان مل ...
[ اَ زَیْ یا ] (اِخ) محمدبن عثمان بن ابی تاشفین بن ابی حموبن ابی سعید عثمان بن یغمراسن. او به امر ابوسالم ابراهیم پادشاه مرینی که بدان زمان بر تلمسان مستولی بود در سوم رجب سال ۷۶۱ هـ . ق ...
[ اَ زَیْ یا ] (اِخ) محمد السعیدبن ابی فارس عبدالعزیز مرینی. هیجدهمین از امرای بنومرین. پس از وفات ابوفارس ابوبکربن غازی بن الکاس، محمد را که کودکی پنجساله بود به سلطنت برداشت و از سپاهی ...
[ اَ زَ ] (اِخ) تابعی است. او از ابوهریره و از او ابوجهم روایت کند.
[ اَ زَ ] (اِخ) کنیت ابن خلدون عبدالرحمن بن محمد. رجوع به ابن خلدون... شود.
[ اَ زَ ] (اِخ) احمدبن زید الشروطی. یکی از فقهای حنفیّه. او راست: کتاب الوثائق. کتاب الشروط الکبیر. کتاب الشروط الصغیر. (ابن الندیم).
[ اَ زَ ] (اِخ) احمدبن سهل بلخی. یاقوت گوید: او در همهٔ دانشهای نو و کهن فاضل و در تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است. ابوحیان توحیدی گوید: در همهٔ متقدمین و متأخر ...