[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عبدالوهاب بن الامام ابی عبداللََّه محمدبن اسحاق بن محمدبن یحیی بن مندةبن الولیدبن مندةبن بطةبن استنداربن چهاربخت بن فیروزان عبدی اصفهانی، و اسم منده ابر ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عدی بن حمیدبن زکریاء المنطقی. رجوع به ابن عدی ابوزکریا...، و رجوع به یحیی بن عدی منطقی شود.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عمران بغدادی. محدث است و احمدبن یسار از او روایت کند.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن عیسی کوفی. محدث است.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن محمدبن عبداللََّه بن العنبری نیشابوری. رجوع به یحیی... شود.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن محمدبن قیس. محدث است.
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) یحیی بن معاذبن جعفر رازی واعظ. ابوالقاسم قشیری در رساله ذکر او آورده و وی را از جملهٔ مشایخ شمرده است و گوید او یگانهٔ وقت خویش بود و او را در رجا و امید و معرفت ...
[ اَ زَ کَ ری یا ] (اِخ) ابن مندهٔ اصفهانی. رجوع به ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب بن الامام ابی عبداللََّه محمد... شود.
[ اَ ] (ع اِ مرکب) خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). حمار. (المزهر). الاغ. اولاغ. درازگوش. چاروا.
[ اَ ] (اِخ) اعرابی یزیدبن عبداللََّه بن حر کلابی. یکی از فصحای اعراب که نحویان و اهل ادب به کلام او استشهاد کرده اند. ابن الندیم گوید او بروزگار مهدی بعلت مجاعه به بغداد آمد و چهل سال ب ...
[ اَ ] (اِخ) سالم. محدث است و از ابومطر روایت کند.
[ اَ ] (اِخ) سهل بن زیاد الطحان. محدث است و عمرةبن علی از او روایت کند.