[ اَ رُ وَ حَ ] (اِخ) ربیعةبن السکن الفرعی. صحابی است.
لغتنامه دهخدا
[ اَ رَ وَ / رِ وَ / رُ وَ ] (اِخ) از احفاد هشام بن عبدالملک. او به سال ۳۷۷ هـ . ق. بر حاکم بامراللََّه خروج کرد و جمعی بسیار بر او گرد آمدند و وی برقه را تسخیر کرد و حاکم جیشی بتدمیر او ف ...
[ اَ ] (اِ مرکب) سنای مکی. (آنندراج).
[ اَ ] (ع ص) دوندهٔ برجهنده از آهو و جز آن. آنکه برجهد گاه دویدن یا بردود و روی نگرداند: ظبی ابوز. ظبیة ابوز. اَبز. ابّاز. || نجیبة ابوز؛ ماده شتری که صبر کند به صبر عجیب. (منتهی الارب). ...
[ اَ رَ ] (اِخ) نام نهری به فلسطین در ناحیهٔ بلقا و آن نهر به بحرالروم ریزد.
[ اَ جِ ] (ع اِ مرکب) کلاغ. (مهذب الاسماء) (المزهر) (دهّار). ابوالاخیل. ابوالقعقاع. (مهذب الاسماء). زاغ. غراب.
[ اَ ؟ ] (اِخ) زهیربن هند العدوی. محدث است و صلت بن مسعود جحدری از او روایت کند.
[ اَ زَ ] (اِخ) عبداللََّه بن علاءبن زبر دمشقی. از تبع تابعین است.
[ اَ زُ بَ ] (اِخ) طائی حرملةبن منذربن معدیکرب. شاگر مُخَضْرَمی. او کیش نصرانی داشت و عمری طویل یافت، گویند زیاده از صد سال بزیست. و از او نوادر حکایات بسیار آورده اند. و غالب اشعار او وص ...
[ اَ زُ بَ ] (اِخ) الهمدانی. او از ایوب و از او یزیدبن حمیر روایت کند.
[ اَ زُ بَ ] (اِخ) محمدبن مسلم. مولی حکیم بن حزام بن المکی. محدث است و از جابربن عبداللََّه روایت کند.
[ اَ زُ رَ ] (اِخ) عبداللََّه بن عمر الحکمی. محدث است و ولیدبن مسلم از او روایت کند.