[ زَ / زِ ] (اِ) کاهگل.
لغتنامه دهخدا
[ رِ ] (اِ) شهوت. (ربنجنی). اشتهاء. (حبیش تفلیسی). قوّتِ جذب ملایم. هوی ََ. هوا: همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی. برِ شاه مکران فرستاد و گفت که ...
[ رِ ] (اِخ) سراج الدین علی شاه. شاعر فارسی زبان ایرانی متوطن هند. وفات ۱۱۶۹ هـ . ق. مؤلف تذکرهٔ موسوم به تحفةالنفائس، معروف به تذکرهٔ آرزو و سراج اللغات و غرائب اللغات و مصطلحات الشعراء و ...
[ رِ خوا / خا ] (نف مرکب) شهوی. شهوانی. || متمنی. راجی. مشتهی : دل شه چو زآن نکته آگاه شد از آن آرزو آرزوخواه شد.نظامی.
[ رِ مَ ] (ص مرکب) مشتاق. شایق : فریدون نهاده دو دیده براه سپاه و کلاه آرزومند شاه.فردوسی. دوان آمد ازبهر آزارتان همان آرزومند دیدارتان.فردوسی. چو آگاه شد خسرو از کارشان نبود آرزومند د ...
[ رِ مَ ] (حامص مرکب) شوق. اشتیاق. پویه. تعطش. بَهْش. التیاع. توق. صبابت : سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی. حافظ. ورای حد تقریر است شرح آرزومندی. حافظ. ح ...
[ رِ ] (اِ مرکب) جای آرزو: در آن آرزوگاه فرخاردیس نکرد آرزو با معامل مکیس.نظامی.
[ رِ ] (اِ) آرزو، در تمام معانی.
[ رَ ] (اِ) آلست. نشیمن حیوان. مَقعد.
[ رِ تَ ] (مص) توانستن. یارستن. جرأت. تجرؤ. دلیری کردن. این مصدر صورتی از یارستن است و منفی یارستن را که نیارستن باشد میتوان منفی آرستن شمرد بتبدیل همزه بیاء: دل جنگجویان از او شد بدرد نی ...
[ رِ تَ / تِ ] (ن مف / نف) توانسته.
[ رِ ] (معرب، اِ) (از یونانی آریسطولوخیا، مرکب از آریسطوس، اعلی و فاضل +لوخیا، زچگان یعنی زنان نوزائیده) گیاهی است طبی که به فارسی زراوند گویند. و آن دو گونه است، مدور که آن را زراوند مدحر ...