[ اَ حَ ] (اِخ) عمربن محمد نسفی حافظ. رجوع به عمر... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ حَ ] (اِخ) عمر غزنوی. ملقب به سراج الدین، فقیه حنفی. او راست: زبدةالاحکام. وفات ۷۷۳ هـ . ق.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمر النسفی. رجوع به عمربن محمدبن احمد نسفی شود.
[ اَ حَ ] (اِخ) عمروبن الربیع بن طارق الهلالی. محدث است.
[ اَ حَ ] (اِخ) یحیی بن معین. یکی از روات حدیث و قاضی دمشق بود.
[ اَ حَ ] (اِخ) یعمربن مسلم. رجوع به یعمر... شود.
[ اَ حَ صِ بُ ] (اِخ) او راست: مقدمهٔ ابی حفص.
[ اَ حَ صِ بَ مَ ] (اِخ) او راست: کتاب حکم الوالدین فی مال ولدهما. و کتاب الصیام. (کشف الظنون).
[ اَ حَ صِ ] (اِخ) خلف شیخ عبداللََّه یقظان معاصر شیخ ابوسعید ابی الخیر. گویند او دویست بنده آزاد کرد و در هفتادسالگی به سال ۴۷۲ هـ . ق. درگذشت. رباعی ذیل از اوست: از بسکه بدیدم ز وصال تو ...
[ اَ حَ صِ مَ دَ ] (اِخ) تابعی است. او از ابن عباس و قیس بن حاجب از وی روایت کند.
[ اَ حَ صَ ] (اِخ) جد سلیمان بن یحیی است.
[ اَ حُ وَ ] (اِخ) مولی عباس بن عبدالمطلب. صحابی است و کنیت جاهلی او ابومره بود و رسول صلوات اللََّه علیه آن کنیت بگردانید.