[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت احمدبن محمد انطاکی، منبوز به ابورقعمق شاعر. رجوع به احمد... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت اوحدالدین کرمانی. رجوع به اوحدالدین کرمانی شود.
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت رکن الدین عمیدی سمرقندی. رجوع به محمدبن محمدبن محمد عمیدی شود.
[ اَ مِ ] (اِخ) کنیت عمادالدین محمدبن یونس. رجوع به محمدبن یونس بن محمدبن منعه شود.
[ اَ مِ دِ اِ فَ یِ ] (اِخ) احمدبن ابی طاهربن محمدبن ابی طاهر اسفراینی. فقیه شافعی که ریاست دین و دنیا در بغداد بدو منتهی گشت. بیش از سیصد فقیه بدرس او حاضر می آمدند. او فقه از ابوا ...
[ اَ حُ حِ ] (ع اِ مرکب) آتش که از سم ستور جهد یا آتش که از اصطکاک دو سنگ برآید. (المزهر) (السامی فی الاسامی). آتش که از سم ستور جهد چون بر سنگ رود. (مهذب الاسماء). || گی ستاره. مگس شب ...
[ اَ حَ بْ بَ ] (اِخ) کنیت جماعتی از محدثین.
[ اَ حُ رَ ] (ع اِ مرکب) نام مرغیست بحجاز. (المزهر).
[ اَ ؟ ] (اِخ) او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم).
[ اَ حَ بِ بَ ] (اِخ) در یکی از مسمطهای منسوب به منوچهری دامغانی و نیز در قصیده ای منتسب بوی که ذوق سلیم مانند چند مسمط و قصیدهٔ دیگر از انتساب آن به منوچهری ابا دارد ابوحرب بختیار محمد ...
[ اَ حَ بِ نِ عَ ئِدْ دَ لَ ] (اِخ) محمدبن دشمن زیار ابن کاکویه. یکی از دیالمهٔ آل کاکویه در نطنز.
[ اَ حَ دَ بَ ] (اِخ) یکی از دزدان مشهور عرب.