[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن احمدبن علی بن شاهویه. رجوع به ابن شاهویه... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن احمدبن محمدبن جعفر. رجوع به ابن الحداد محمدبن احمد... شود.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن اسحاق بن یسار. رجوع به ابن اسحاق ابوعبداللََّه محمد... شود.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) ابن محمدبن ایلدگز ملقب به نصرةالدین. چهارمین از اتابکان آذربایجان. وی پس از وفات عم خود قزل ارسلان در ۵۸۷ هـ . ق. بجای او امارت یافت، و چون در اول امر در لذات عیش منهم ...
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن حسن الزبیدی الاشبیلی النحوی. رجوع به محمدبن حسن... شود.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن حسن بن فورک... اصفهانی. رجوع به ابن فورک ابوبکر... شود.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن سری بن سهل نحوی. رجوع به ابن سراج ابوبکر محمد شود.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) محمدبن عبدالباقی بن محمد. فقیه و قاضی حنبلی. مولد او بصره به سال ۴۴۲ هـ . ق. در جوانی به بغداد شد و در منطق و حساب و هیئت و دیگر شعب علوم اوائل و فقه براعت یافت و در کا ...
[ اَ بو بَ ] (اِخ) محمدبن عبداللََّه بن محمدبن صالح ابهری. مولد او ابهر از ارض جبل است، به سال ۲۸۷ هـ . ق. و وفات او در سال ۳۷۵. او از فقهای مالکی است و از کتب اوست: کتاب شرح کتاب ابن عب ...
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن عبداللََّه بن محمدبن نصر. رجوع به ابن ورقا شود.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) محمدبن عبدالملک التاریخی. کتاب اخبارالنحویین از اوست.
[ اَ بو بَ ] (اِخ) کنیت محمدبن عمربن عبدالعزیزبن ابراهیم بن عیسی اندلسی. رجوع به ابن قوطیه شود.