[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) قوام الدین بن حسن درگزینی. میرخوند در دستورالوزراء آورده است: قوام الدین ابوالقاسم بن حسن الدرجزینی، بعلو همت و تهور و وفور سخاوت و تبحر موصوف و معروف بود. از اقسام ب ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) کحال. طبیب، جرّاحی بدربار مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به تاریخ بیهقی ص ۲۳۴ چ ادیب ص ۲۳۴ شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) کوه بُر. رجوع به حبیب السیر ج ۲ ص ۲۸۷ و ۲۸۹ شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محقق حلّی. رجوع به جعفربن حسن بن یحیی بن سعید حلّی شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمدبن الحسن العسکری. امام دوازدهم اثناعشریه ملقب به مهدی و حجّت و امام المنتظر و عامّه او را صاحب السرداب گویند. رجوع به محمدبن حسن... و رجوع به مهدی... شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمدبن حوقل. رجوع به ابن حوقل شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمدبن محمدبن احمدبن محمد. رجوع به محمد... شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمدبن هانی. ازدی اندلسی. و بعضی کنیت او را ابوالحسن گفته اند. رجوع به محمد... و رجوع به ابن هانی شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمد المرتضی. سیمین از ائمهٔ رسی صعده (از ۲۹۸ تا ۳۰۱ هـ . ق.). رجوع به محمد... شود.
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمد نزار و ملقب بقائم بن المهدی ابی محمد عبیداللََّه. پدر او مهدی او را در افریقیه ولیعهد خویش کرد و دو بار از جانب پدر خویش بگرفتن مصر رفت. و در زمان او ابویزید مخلدب ...
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمد المعتمد علی اللََّه بن ابی عمرو عبّاد المعتضد باللََّه بن الظافر المؤید باللََّه ابی القاسم محمد قاضی اشبیلیه ابن ابی الولید اسماعیل بن قریش بن عبادبن عمروبن اسلم ...
[ اَ بُلْ سِ ] (اِخ) محمودبن ابی الحسن بن حسین نیشابوری. رجوع به محمود... شود.