[ دَ بِ ] (ص مرکب) مردم گریز. یالقوزک. آنکه معاشرت مردم خوش ندارد.
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (ص مرکب) باادب.
[ دَ کُ ] (نف مرکب) قاتل : میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش.نظامی.
[ دَ خوا / خا ] (نف مرکب) مردم خوار. آدمیخواره : آدمیخوارند اغلب مردمان.مولوی.
[ دَ ] (اِ) آداک.
[ دا ] (ع ن تف) امانت گذارنده تر. راست معامله تر.
(اِخ) پایتخت مملکت حبشه دارای ۵۰۰۰۰ تن سکنه.
(اِ) آتش. نار: گر کند چوب آستان تو حکم شحنهٔ چوبها شود آدیش.انوری.
[ یَ دَ / دِ ] (اِ) قوس قزح : عَلَم ابر و تندر بود کوس او کمان آدینده شود ژاله تیر.رودکی. و آن را کمان گردون، کمان بهن، کمان رستم، کمان شیطان، آفنداک، شدکیس، سرویسه، تیراژه، صدکیس، آز ...
(اِ) ماه اول بهار سریانی. (السامی فی الاسامی). ماه هفتم از سالهای سریانی است میان شباط و نیسان که ابتدای سال از ایلول ماه اول خزان باشد. نام ماه اول بهار است از سال رومیان و بودن آفتاب در ...
(اِ) مصحف آذارافیون.
(ع اِ) جِ اُذُن.