(ع اِ) جِ اَدَب. رسوم : نصر احمد سامانی... سخت نیکو برآمد و بر همهٔ آداب ملوک سوار شد. (تاریخ بیهقی). گفت [ دزدی ] میخواهم... آداب طریقت آموزم. (کلیله و دمنه). موسیا آداب دانان دیگرند سوخت ...
لغتنامه دهخدا
(ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) آتاش. سمیّ. همنام : گر کار بنامستی از آداشی عمّر فرزند تو با عمّر بودستی هموار. ناصرخسرو. رجوع به آتاش شود.
(ع اِ) جِ اِدام و اَدیم.
[ دِ ] (ع ص) بمیهمانی خواننده. میزبان.
[ دِ رَ ] (اِ) درفش. بیز.
(اِخ) اَدریاتیک. نام خلیجی بزرگ به بحرالروم که ممالک ایتالیا و یوگوسلاوی و آلبانی بر ساحل آن است و رود پو در آن ریزد.
[ دَ ] (ع ص) گندم گون. سیاه گونه. سیه چرده. اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج، اُدْم، اُدْمان.
[ دَ ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس. ناس. || خادم. ج، آدمها. || (ص) نیک تربیت شده. مؤدب. - امثال: آدم از کوچکی بزرگ میشود؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مرد شود. آد ...
[ دَ شِ ] (نف مرکب) در تداول عامه، آدمی شناس. آنکه اخلاق و سریرت مردم از قیافه و طرز رفتار و گفتار آنان شناسد.
[ دَ ] (ص مرکب) در تداول عامه بجای آدمی وار.
[ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب) در تداول عوام به معنی آدمیخوار.
[ دَ بِ ] (ص مرکب) مردم گریز. یالقوزک. آنکه معاشرت مردم خوش ندارد.