[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) حاکم بأمراللََّه احمد. دومین خلیفهٔ عباسی به مصر. رجوع به حاکم بامراللََّه... شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) حروری. در حبیب السیر چ طهران (ج ۱ ص ۴۰۴) این نام بصورت مضبوط فوق آمده است و او را مؤلف صفة الادیب و دیوان العرب میخواند و این سهوالقلم ظاهراً از کاتب است. چه نس ...
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) حریطی. محدّث است.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) خضر پیامبر را گویند کنیت ابوالعبّاس دارد. رجوع به قاموس و دیگر امّهات شود.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) دینوری. احمدبن محمّد. یکی از مشایخ صوفیه و مولد وی در اواخر مائهٔ سیم هجری بدینور است. او درک صحبت عبداللََّه خراز و ابومحمد حریری و ابن عطار و رویم کرده و سلسلهٔ ...
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) سائب بن فروخ مکی آذربایجانی شاعر. معروف به ابی العباس اعمی. وی تابعی و از مشاهیر شعرای عرب بشمار است و بروزگار امویان در مکه اقامت داشت و قصائد غرا در مدح خلف ...
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) سرخسی. رجوع به احمدبن محمدبن مروان بن طیب سرخسی شود.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) سفّاح. عبداللََّه بن محمدبن علی بن عبداللََّه بن عبّاس. خلیفهٔ عباسی. رجوع به عبداللََّه... شود.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) سهروردی، احمد. از مشایخ مائهٔ چهارم است وی از مردم سهرورد و مجاور مکه بود. و با سیروانی و سرکی و ابواسامه صحبت داشت رجوع به نامهٔ دانشوران ج ۲ ص ۴۲۱ شود.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) سهل بن سعد. صحابی است.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) شهاب الدین عربشاه احمدبن محمدبن عبداللََّه. رجوع به ابن عربشاه شهاب الدین ابوالعباس... شود.
[ اَ بُلْ عَ بْ با ] (اِخ) شهاب الدین زبیدی. احمدبن عثمان بن ابی بکر ادیب. رجوع به احمدبن عثمان شود.