[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت ابن هرون حفید منجم، علی بن ابی عبداللََّه هرون بن علی بن یحیی بن ابی منصور منجم شاعر. رجوع به بنومنجم شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت احمدبن جعفربن محمدبن عبداللََّه بن ابی داود بغدادی. رجوع به احمدبن جعفربن محمدبن عبداللََّه بن ابی داود بغدادی، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن الماذی شود.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت حازم بن محمدبن حسن انصاری قرطاجنی، یکی از ادبای عرب. مولد او به سال ۶۰۸ هـ . ق. و وفات در ۶۸۴ بوده است.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت خلعی علی بن حسن بن حسین بن محمد قاضی. رجوع به علی بن حسن بن حسین بن محمد... شود.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت رمذی صغیر احمدبن ابراهیم لغوی، استاد ابوالعباس ثعلب. او را خطی نیکو بود. و تصنیفی ندارد. (ابن الندیم).
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت زین الدین علی بن هلال عراقی الاصل جزائری المنشأ. فقیه شیعی. او تلمیذ ابن فهد است و در اواخر مائهٔ هشتم و اوایل مائهٔ نهم هجری میزیست. محقق کرکی و ابن ابی جمه ...
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) کنیت سدیدالملک علی بن مقلةبن نصربن منقذ کنانی، صاحب قلعهٔ شیزر.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) سری بن مغلس سقطی، صوفی مشهور، خال ابوالقاسم جنید. طریقت را از معروف بن فیروز کرخی فراگرفت. و هجویری گوید وی حبیب راعی را دیده و با او صحبت داشته و مرید معروف کرخ ...
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) سعیدبن سعد بلخی. رجوع به سعید... شود.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) سعیدبن هبةاللََّه، طبیب مقتدر. رجوع به سعید... شود.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) سیبویه. بعضی کنیت او را ابوبشر گفته اند و حاجی خلیفه ابوکثیر آورده است. رجوع به سیبویه شود.
[ اَ بُلْ حَ سَ ] (اِخ) شهیدبن الحسین طبیب. رجوع به شهیدبن الحسین... شود.