[ اَ ] (اِخ) در یمن مرکز ناحیت عسیر است و در دامنهٔ کوه سرا که متوازیاً از شمال بجنوب در ساحل بحر احمر ممتد است واقع شده است در موضعی مرتفع به وادئی که آن نیز نامش اَبهاست. سکنهٔ آن تقری ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ ] (ع مص) گران شدن. گرانبار کردن، چنانکه کار کسی را.
[ اَ هَ ] (ع اِ) پشت. (منتهی الارب). || رگیست در پشت به دل پیوسته. (منتهی الارب) (مهذب الأسماء). رگ پشت به دل پیوسته. (خلاص نطنزی). رگ جان. رگ هفت اندام. آورطی. آورتی. ام الشرائین : د ...
[ اَ هَ ] (ع اِ) تثنیهٔ ابهر. دو ابهر. دو شریان که از دل برآید و دیگر شرائین از آن دو روید.
[ اَ هَ ] (اِخ) نام رودی است که از جنوب قزوین از کوههای سلطانیه سرچشمه گرفته خرهٔ ابهر را مشروب کرده و به نام رودشور از ساوچبلاغ طهران گذشته و به رود کرج پیوندد و در باطلاقهای شرقی حوض س ...
[ اَ هَ ] (اِخ) نام یکی از پنج خرهٔ خمسهٔ زنجان که در قسمت علیای رود ابهر (ابهررود) واقع است و دارای یکصد و شش قریه. و مرکز آن ابهر است.
[ اَ هَ ] (اِخ) ابوبکر محمدبن عبداللََّه بن محمدبن صالح. رجوع به ابوبکر محمد... شود.
[ اَ هَ / اُ هُ / اَ هُ / اِ هِ ] (ع اِ) وهل. صفینه . و آن نوعی از عرعر و سرو کوهی و کوکلان و ورس و ارس و اورس است و ثمر آنرا تخم وهل و جوزالابهل خوانند. و آن درختی است بزرگ که برگش به گ ...
[ اَبْ بَ یِ عُ لْ ] (اِخ) قریه ای است از لحج.
[ اُبْ بَ یِ سا ] (اِخ) ابّه ای است بصحرای اترک، واقع در شمال غربی اُبهٔ چاروا.
[ اَ ] (ع اِ) اَب (در حالت رفعی). این کلمه غالباً در اول کنیت های مردان درآید مانند ابن. و بعض اسماء اجناس نیز مبدوّ بدین کلمه باشند. و در استعمال عرب، این لفظ را در حال نصب ابا و در حال ...
[ اَبْ ] (اِخ) نام قریه ای نزدیک ودّان از اعمال فرع از مدینه و گور آمنه بنت وهب مادر رسول اللََّه صلی اللََّه علیه و آله بدانجاست. و مولد امام محمد باقر نیز همانجا بوده است. و از آنجا تا ...