[ اِ نُلْ بَ نْ نا ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن محمدبن عثمان ازدی مراکشی. در علوم گوناگون بخصوص ریاضیات و هیئت و نجوم و علوم غریبه و طب دست داشت. در سال ۶۳۹ یا ۶۴۹ یا ۶۵۶ هـ .ق . در مراکش متو ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُتْ تَ یْ یَ ] (اِخ) یکی از اهل کتاب که اسلام آورده و عالم باخبار سلف بوده. (از ابن الندیم).
[ اِ نُلْ جِ ] (اِخ) ابوبکر عمروبن محمدبن سلام بن براء قاضی. از افاضل شیعه. او نزد سیف الدوله اختصاص و تقربی داشت. از کتب اوست: کتاب ذکر من یتدین بمحبة امیرالمؤمنین علی کرم اللََّه وجهه م ...
[ اِ نُلْ جُ نَ ] (اِخ) یکی از بزرگان اصحاب شافعی. (ابن الندیم).
[ اِ نُلْ خَ ] (اِخ) ملقب به ذوالوزارتین (ای السیف و القلم)، لسان الدین ابوعبداللََّه محمدبن عبداللََّه بن سعیدبن عبداللََّه بن سعیدبن علی بن احمد سلمانی. اصلاً از مردم شام. یکی از اجداد ...
[ اِ نُزْ زُ بَ ] (اِخ) رجوع به فضیل بن رسان شود.
[ اِ نُزْ ز ؟ ] (اِخ) شاعری از مردم موصل و او را سیصد ورقه شعر است. (از ابن الندیم).
[ اِ نُسْ س ؟ ] (اِخ) (مدینة...) نام شهری به اسپانیا. (دمشقی).
[ اِ نُسْ سی ] (اِخ) ابومحمد عبداللََّه بن محمدبن السید البطلیوسی البلنسی. فقیه مالکی لغوی. مولد او به بطلیوس از بلاد اندلس در ۴۴۴ هـ .ق . و وفات به بلنسیه به سال ۵۲۱. و سید بر وزن عید ...
[ اِ نُطْ طی ] (اِخ) مهتر آدم علیه السلام.
[ اِ نُلْ ؟ ] (اِخ) ابوحفص کمال الدین عمر حلبی (۵۸۶ -۶۶۰ هـ .ق .). فقیه و محدث. مولد او به حلب، برای استماع حدیث به شام و عراق و حجاز سفر کرد، و چندی قاضی حلب بود. وی عمدهٔ عمر خود بتدریس ...
[ اِ نُلْ عَ رَ رَ ] (اِخ) عبداللََّه، مکنی به ابوالقاسم. وفات او به بطایح. او راست: کتاب الخراج. (از ابن الندیم).