[ اِ نُ ظِ ] (اِخ) رجوع به ابن ابی الاحوص شود.
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ ظِ ] (اِخ) بدرالدین محمدبن محمدبن مالک. ادیب نحوی، فرزند ابن مالک صاحب الفیه. او علاوه بر ادب در فقه و اصول نیز دست داشت. و علوم ادبیه را در شام نزد پدر آموخت و پس از نقار و کدورت ...
[ اِ نُ عِ مَ ] (اِخ) عبدالمسیح بن عبداللََّه الحمصی یا الرهاوی الناعمی. از نقله و مترجمین به عربی و سریانی است. او راست شروح اسکندر افرودیسی بر سوفسطیقای ارسطو به سریانی. و ترجمهٔ قسمت د ...
[ اِ نُ ] (اِخ) ابوالقاسم عبداللََّه بن محمد بغدادی. ادیب و لغوی. او دیوان رسائل و انشاآت و اشعار و چند مقاله دارد.کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن از تألیفات اوست و کتاب اغانی را نیز مختصر ...
[ اِ نُ نَ جْ جا ] (اِخ) ابوالحسین محمدبن جعفربن محمد تمیمی کوفی. مورخ و نحوی. مولد او به سال ۳۰۳ هـ . ق. در کوفه. وی از شاگردان ابن درید و نفطویه است. او راست کتابی در تاریخ کوفه و کتاب ...
[ اِ نُ ؟ ] (اِخ) از شاگردان ابوالربیع حامدبن علی. یکی از صُنّاعِ آلات فلکیه. (ابن الندیم).
[ اِ نُ نَ ] (اِخ) ابوعلی حسن بن علی عبدی ملقب به همام. شاعری شیعی از مردم واسط. در دمشق و گاهی بغداد اقامت داشت و بعض بزرگان وقت را مدح می گفت و سپس بخدمت امجد فرمانروای بعلبک پیوست. و ...
[ اِ نُ نَ ] (اِخ) هر یک از سه ستارهٔ دب اکبر و اصغر و مجموع آنها را بنات النعش گویند.
[ اِ نُ نَ ] (اِخ) علاءالدین ابوالحسن علی بن ابی الحزم علاءالدین بن النفیس مصری قرشی. او طب را نزد ابن الدخوار به دمشق آموخت و نیز بتحصیل علم نحو و فلسفه و حدیث پرداخت و سپس بتدریس و تأ ...
[ اِ نُ نُ طَ ] (اِخ) کنیت ابوزید مترجم است. رجوع به ابوزیدبن نقطه شود.
[ اِ نُ نَ ] (اِخ) جلال الدین حسن فرزند نظام الدین احمد. فقیه شیعی.
[ اِ نُ نَ ] (اِخ) نجیب الدین ابوابراهیم محمدبن جعفربن محمدبن نمای حلی ربعی. فقیه شیعی. او شاگرد ابن ادریس و استاد محقق صاحب شرایع است. وفات او به ۶۴۵ هـ . ق. بوده است.