(ص مرکب) برنگ آب. آبی. کبود. ازرق : ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون [ ابر ] چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا. فرخی. الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی.فرخی. ...
لغتنامه دهخدا
[ نَ / نِ ] (اِ مرکب) جسمی جامد غیر حاجب ماوراء که از ذوب سنگ آتش زنه (چخماق) با قلیا (ملح القلی) سازند. شیشه. زجاج. زُجاجه. اَسر:
[ نَ / نِ گَ ] (حامص مرکب) عمل ساختن آبگینه. || (اِ مرکب) جای ساختن آبگینه. زجّاجی.
[ نَ / نِ یِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بیسیار. تفسره. قاروره. دلیل.
[ نَ / نِ یِ حَ لَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ظاهراً آینه ای فلزی بوده است که در حلب میساخته اند، چنانکه امروز هم حلبی به معنی فلز تنک و براقی است که از آن سماور و جز آن سازند.
(ص نسبی) برنگ آب. کبود. ازرق. نیلی. نیلگون. نیلوفری. کوود. آبیو. رنگ کبود روشن. و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است. و آبی سیر گویند و ا ...
(اِ) میوهٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سر ترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل. بهی. بِهْ. سفرجل : آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ ه ...
[ آبْ ] (حامص مرکب) کار آبیار. سقایت : به آبیاری دولت بباغ نصرت شاه بسال فتح گل خارمند شد بویا. خوندمیر مورخ. - آبیاری کردن؛ آب دادن. مشروب کردن. آب پاشی کردن. آب زدن. سیرآب کردن.
(اِ) شراره و سرشک آتش را گویند. در مؤیدالفضلاء بجای حرف آخر رای قرشت و در جای دیگر زای فارسی نوشته اند و بجای حرف ثالث (ب) یاء حطی. (برهان). و در برهان، ابیز بهمزهٔ مفتوحه بر وزن تمیز و آی ...
(ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) (گویا از ترکی جغتائی آد، نام +تاش، هم ) همنام. سَمیّ. و آن را آداش نیز گویند: گر کار بنام استی از آتاشی عمّر فرزند تو با عمّر بودستی هموار. ناصرخسرو. آتاش عبادلهٔ مغ ...
[ تُ ] (ص مرکب، اِ مرکب) آذربد. آتش پناه.
[ رُ تِ ] (اِخ) نام قدیم و اصلی آذربایجان.