[ اِ نُ خَ بِ گَ جَ ] (اِخ) شاعری از مردم گنجه و شوی مهستی شاعر معروف.
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ خَ لَ فِلْ مَ وُرْ رو ذی یِلْ فَ ] (اِخ) یکی از منجمین و از صُنّاع آلات فلکی. آنگاه که مأمون خلیفه درصدد رصد برآمد بمروروذی مراجعه کرد و او ذات الحلق را بساخت و همچنین اسطرلاب را و ...
[ اِ نُ خَ لْ لو ] (اِخ) احمدبن ابی القاسم. از شعرای اندلس در مائهٔ نهم هجری. دیوان او در بیروت به طبع رسیده است.
[ اِ نُ خَ مْ ما ] (اِخ) ابوالخیر حسن بن سواربن باباءبن بهرام خوارزمی. مولد او به بغداد به سال ۳۳۱ هـ .ق . فاضلی منطقی، شاگرد یحیی بن عدی. در طب و فلسفه استاد بود و مأمون بن محمد خوارزمشاه ...
[ اِ نُ خَ یْ یا ] (اِخ) ابوعبداللََّه احمدبن محمد دمشقی (۴۵۰-۵۱۷ هـ .ق .). شاعر عرب. او را دیوانی است. او بایران سفر کرده و بزرگان ما را مدح گفته، و با ابن حیوس معاصر و معاشر بوده است.
[ اِ نُ خَ یْ یا ] (اِخ) ابوبکر محمدبن احمدبن منصورالحیاط السمرقندی النحوی اللغوی. از سمرقند به بغداد هجرت کرده. او را با ابراهیم بن السری الزجاج صحبت و مناظره ای است و مذهب کوفیین و بص ...
[ اِ نُ خَ یْ یا ] (اِخ) ابوبکر یحیی بن احمد. طبیب و ریاضی طلیطلی. وفات ۴۴۷ هـ .ق . در خدمت سلیمان بن حکم الناصر بوده و پس از او امیرمنصور یحیی بن اسماعیل بن ذوالنون را خدمت کرده و در طلی ...
[ اِ نُ خَ ] (اِخ) ابوعلی حسین بن صالح. وفات ۳۱۰ یا ۳۲۰ هـ .ق . از فقهای شافعیه. بزمان مقتدر قضای بغداد بدو دادند و وزیر ابوالحسن علی بن عیسی برای قبول این منصب موکلین بدو گماشت و با این ...
[ اِ نُ دا ] (اِخ) شمس الدین محمدبن دانیال بن یوسف طبیب، از مردم موصل. وفات ۷۱۰ هـ .ق . او راست: کتاب طیف الخیال.
[ اِ نُ وو دِ هِ ] (اِخ) ابوبکر محمدبن داودبن علی بن خلف اصفهانی، معروف بظاهری. شاعر و ادیب و فقیه. پدرش داود ظاهری معروف است، و او پس از پدر در حلقهٔ او بتدریس نشست. کتابی در ادب کرده است ...
[ اِ نُ یَ ] (اِخ) عیسی بن میمون مکی. محدث و مفسر، از مجاهد روایت دارد و او را تفسیریست.
[ اِ نُ دِ یَ ] (اِخ) رجوع به ابوالخطاب بن دحیه شود.