[ اِ نُ حِ رَ ] (اِخ) ابوالحسن احمدبن محمدبن حمارهٔ کاتب. از افاضل کُتّاب بود و او صحبت ادباء بزرگ دریافت. او راست: کتاب امتحان الکُتّاب و دیوان ذوی الألباب و کتاب الرسائل.
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ حَ ] (اِخ) از دعات اسمعیلیه. ابن الندیم او را بموصل دیده. او پس از بنوحماد کار دعوت سبعیه داشته. و او را کتابهای بسیار است ازجمله: کتاب الفلسفةالسابعه.
[ اِ نُ حَ ] (اِخ) بهاءالدین ابوالمعالی محمدبن حسن، ملقب به کافی الکفاة (۴۹۵-۵۶۲ هـ .ق .). از علمای لغت. در زمان خلفای بنی عباس متصدی مناصب خطیر بوده. در آخر مستنجد خلیفه بر او خشم گرف ...
[ اِ نُ حَ زَ ] (اِخ) نصیرالدین عبداللََّه بن حمزةبن عبداللََّه بن حمزةبن حسن بن علی طوسی مشهدی. استاد قطب کیدری و شاگرد شیخ ابوالفتوح رازی، صاحب تفسیر. و او از اعیان علمای امامیه است. ...
[ اِ نُ حَ زَ ] (اِخ) عمادالدین ابوجعفر محمدبن علی بن حمزه. صاحب کتاب وسیله در فقه. اقوال او بین علماء شیعه معروف است. در قرن ششم هجری میزیسته. تاریخ وفات او به دست نیست فقط در کتاب منا ...
[ اِ نُ ؟ رَ یِ ] (اِخ) او کتابت مصحف میکرد و در نیمهٔ اول مائهٔ چهارم هجری میزیست. (ابن الندیم).
[ اِ نُ حَ نَ فی یَ ] (اِخ) ابوالقاسم محمدبن علی بن ابیطالب. مولد او دو سال پیش از مرگ عمربن الخطاب (۲۱ هـ .ق .). وفات ۸۱ هـ .ق . و حنفیه لقب مادر او خوله بنت جعفربن قیس است. بعد از شهادت ا ...
[ اِ نُ حَ یْ یا ] (اِخ) ابومروان بن خلف قرطبی. مورخ (۳۷۷-۴۶۹ هـ .ق .). از تألیفات بسیار او تنها کتاب المقتبس فی تاریخ الاندلس برجایست و نسخی از آن در پاریس و نیز اصطنبول و مجریط (مادرید) ...
[ اِ نُ خُ بِ هْ ] (اِخ) ابوالقاسم عبیداللََّه بن عبداللََّه. عالم جغرافیائی ایرانی در قرن سوم هجری. وفات ۳۰۰ هـ .ق . جد او خردادبه اولین کس از این خاندان است که اسلام آورده و پدرش فرمان ...
[ اِ نُ خَ ] (اِخ) ابوالحسن علی بن محمدبن علی حضرمی اشبیلی. وفات ۶۱۰ یا ۶۰۹ هـ .ق . عالم نحوی معروف. کتاب سیبویه و جمل زجاجی را شرح کرده است.
[ اِ نُ خَ ] (اِخ) ضیاءالدین ابوالحسن علی بن محمد قیسی قرطبی شاعر. وفات او بحلب در ۶۰۳ هـ .ق . بوده است.
[ اِ نُ خَ شْ شا ] (اِخ) ابومحمد عبداللََّه بن احمد بغدادی. وفات ۵۶۷ هـ .ق . ادیب و نحوی معروف. او در منطق و فلسفه و حساب و هندسه نیز استاد بود و خط نیکو مینوشت و کتابخانه ای بزرگ داشت و ...