[ اِ نُ ] (اِخ) ناصرالدین یحیی بن مجدالدین محمد ترجمان. نویسنده و مورخ ایرانی در قرن هفتم هجری. مادرش بی بی کار زجر و فال می ورزیده، پدر او در دربار سلاجقهٔ آسیای صغیر دبیر و مترجم بوده و ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ بَ ] (اِخ) ابومحمد عبداللََّه بن احمد، ضیاءالدین بن بیطار. از مردم مالَقهٔ اندلس. حشاش و گیاه شناس معروف. نزد چند تن حشایشی و نباتی مشهور و بالخاصه ابوالعباس اشبیلی مقدمات این عل ...
[ اِ نُ تُ کِ ] (اِخ) ابوالفضل عبدالحمیدبن واسع حاسب. او را تألیفات چند است در علم حساب از جمله کتاب الجامع فی الحساب. کتاب نوادر الحساب و خواص الاعداد. کنیت دیگر او ابومحمد است. (قفطی).
[ اِ نُ تَ بِ ] (اِخ) رجوع به ابوالمحاسن... شود.
[ اِ نُ تِ ] (اِخ) معتمدالملک ابوالفرج یحیی بن تلمیذ نصرانی. طبیب معروف عصر عباسیان. او بر شعر و ادب نیز مسلط بوده و تا آخر عمر عهد مستظهر خلیفه بزیسته و مال بسیار گرد کرده و۵۱۲ هـ .ق . د ...
[ اِ نُ مَ ] (اِخ) ابوعبداللََّه محمدبن عبداللََّه بن تومرت، منعوت به مهدی هرغی. ابن خلدون او را امغار مینامد که در زبان بربری بمعنای رئیس است. مولد او بین ۴۷۰ و ۴۸۰ هـ .ق . در قریه ای ا ...
[ اِ نُ جُ ] (اِخ) عمروبن جرموز تمیمی. او قاتل زبیربن عوام است.
[ اِ نُ جَ ] (اِخ) ابوجعفر محمدبن جریر طبری آملی. رجوع به محمدبن جریر شود.
[ اِ نُ جَ زَ ] (اِخ) شمس الدین ابوالخیر محمدبن محمد. متکلم و عالم بقراآت (۷۵۱ -۸۳۳ هـ .ق .). مولد او دمشق. برای فراگرفتن و تکمیل علوم خود دو بار بقاهره سفر کرده و در سال ۷۹۸ قاضی دمشق گرد ...
[ اِ نُ جِ لَ ] (اِخ) ابوعلی یحیی بن عیسی، یا ابوالحسن علی بن عیسی بن جزلة الکاتب البغدادی. طبیبی نصرانی که سپس مسلمانی گرفته. موطن او بغداد، محلهٔ کرخ. و ظاهراً نام خویش را پس از اسلام ...
[ اِ نُ جَ ] (اِخ) ابن جلای مرسی. نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک).
[ اِ نُ جِ جِ ] (اِخ) ابوداود سلیمان بن حسان اندلسی. طبیب درباری خلفای اموی اندلس. رومانوس عظیم بیزنطیه به سال ۳۳۶ هـ .ق . هدایای چند برای خلیفه ناصر عبدالرحمن فرستاد ازجمله نسخه ای مُصو ...