[ اَ ] (ع ص، اِ) طعام خشک.
لغتنامه دهخدا
[ اُ بَ ] (ع اِ) جِ اُبنه.
[ اِ نُ اَ بِلْ ؟ ] (اِخ) مجلِّد معروف در خزانةالحکمهٔ مأمون. (ابن الندیم).
[ اِ نُ اَ بِلْ حُ را ] (اِخ) نام یکی از زهاد.
[ اِ نُ اَ بِرْ رِ ] (اِخ) ابوالحسن علی منجم. اروپائیان او را البوهازن و البوانس یا ابنراژل گویند. در قرطبه یا شمال افریقیه در مائهٔ پنجم هجری میزیسته و در دربار معزبن بادیس بن منصور بسر ...
[ اِ نُ اَ بِلْ عَ ] (اِخ) عبدالکریم، خال معن بن زائدهٔ معروف است. او باطناً از پیروان کیش مانی بود و در سال ۱۵۵ هـ .ق . والی کوفه او را بی اجازت خلیفه بقتل رسانید، و بعض مورخین گویند وال ...
[ اِ نُ اَ بِلْ وَ ] (اِخ) شرف الدین ابوالطیب احمدبن محمدبن ابی الوفاء موصلی، شاعر. در خدمت بدرالدین لؤلؤ صاحب موصل میزیست و مداحی خلفا و ملوک میکرد، و او را قصائدی نیکوست.
[ اِ نُ اَ جُ ] (اِخ) محمدبن زین الدین علی بن ابراهیم احسائی. از علمای شیعه در قرن نهم هجری. مولد او شهر احسا. او علوم مختلفه آموخت و به عراق و شام مسافرت کرد و سفری بحج رفت. عاقبت به ایر ...
[ اِ نُ اَ حِ لَ ] (اِخ) احمدبن یحیی شهاب الدین ابوالعباس تلمسانی حنبلی (۷۲۵- ۷۷۶ هـ .ق .). ادیب و شاعر صاحب کتاب سکردان السلطان و دیوان الصبابه که مجموعه ای از غزلها و اخبار عشاق مشهور ا ...
[ اِ نُ اَ حَ سْ سا نِ وَرْ را ] (اِخ) او کتابت مصحف نیز میکرده است در نیمهٔ اول قرن چهارم هجری. (ابن الندیم).
[ اِ نُ اَ خَ ثَ مَ ] (اِخ) ابوبکر احمدبن زهیربن حرب. فقیه و محدث و اخباری. متوفی به سال ۲۷۹ هـ .ق . از اوست: کتاب التاریخ. کتاب المنتمین. کتاب الاعراب. کتاب اخبارالشعراء. (ابن الندیم).
[ اِ نُ اَ دُ ] (اِخ) قنسرینی احمدبن ابی دواد فرج بن جریر (۱۶۰-۲۴۰ هـ .ق .). از دانشمندان عهد خود و قاضی القضاة بود. شعرا و اهل ادب را ترویج می کرد و خود شعر نیکو میسرود. در آخر عمر به مر ...