گیاهی بیابانی با برگهای درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقههای درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گلهای کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز میشود و در طب کاربرد دارد.
فرهنگ فارسی عمید
ترسو؛ بزدل.
۱. آنکه زور و نیرویی مانند زور و نیروی گاو داشته باشد. ۲. زور و قوّت گاو.
صندوق بزرگ فلزی نسوز برای نگهداری پول، اشیای گران قیمت و اسناد.
به شکل سر گاو.
کسی که گلۀ گاو را به چراگاه ببرد؛ گاوبان.
پرندهای آبزی و شبیه مرغابی با گردن کوتاه و پاهای پرهدار.
۱. زردشتیگری. ۲. [مجاز] کافری. ۳. (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابنیمین: ۵۴۶).
۱. گنده؛ ستبر: با چنین گبزی و هفتاندام زفت / از شکاف در برون جستند تفت (مولوی: ۴۳۷). ۲. قوی.
= کبست
۱. روپوش نواریشکل کفش که از پارچۀ ضخیم دوخته میشود. ۲. تکه پارچهای که مانند ساق پوتین میدوزند و برای محافظت ساق پا از سرما، برف، و باران روی کفش و بالای مچ&z ...
۱. خبیث؛ ملعون. ۲. پلید؛ ناپاک.