=کسر
فرهنگ فارسی عمید
گرفته شدن آفتاب؛ تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین.
لؤلؤ؛ مروارید: حقهٴ یاکند پر از کسپرج / گر بندیدی لب و دندانش بین (رضیالدین لالا: لغتنامه: کسپرج).
کس بودن؛ انسان بودن؛ باشخصیت بودن.
که اش؛ که او را: حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو / کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است (حافظ: ۹۶).
خوشرفتار.
۱. بسیارکشفکننده. ۲. آشکارکننده.
چیزی یا کسی را به طرفی کشیدن و بردن.
آنکه کسی یا چیزی را به طرفی میکشاند.
۱. زارع؛ دهقان؛ برزگر. ۲. [قدیمی] محل زراعت؛ مزرعه: در کشاورز دین پیغمبر / این فرومایگان خسوخارند (ناصرخسرو: ۴۷۳).
زراعت؛ کشتکاری؛ فلاحت.
زراعت.