= کرباسه
فرهنگ فارسی عمید
۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است. ۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده. ۳. (صفت نسبی) تهیهشده در کربلا. ۴. (صفت نسبی) از مردم کربلا. ۵. (صفت نسبی) مرب ...
نمک قلیا؛ جوهر قلیا.
انیدریدی که نتیجۀ احتراق کربن با اکسیژن است.
دوره چهارم از دوران اول زمینشناسی که در آن طبقات زغالی پدید آمده است.
نوبت؛ بار؛ مرتبه.
نوعی قایق کوچک پارویی یا موتوری؛ زورق.
۱. قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه، و سوریه به سر میبرند و به طوایف بسیار تقسیم میشوند. ۲. هریک از افراد این قوم. ۳. [قدیمی، مجاز] چوپان. ۴. [قدیمی] چا ...
۱. دره. ۲. زمین پشتهپشته. ۳. بیابان: خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی عَلَمعَلَم تو به هر دشت و کردری (عنصری: ۳۴۹).
لایق و شایستۀ انجام دادن: خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاریاست کردنی (حافظ: ۹۵۶).
۱. قطعه؛ بخش. ۲. بخشی از کتاب.
= لُغَز