۱. بارندۀ برف: برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵: ۷۵۶). ۲. دارای بوی خوش؛ پراکنندۀ بوی خوش.
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه یا آنچه شخص را از کسی یا چیزی بینیاز میسازد؛ بینیازکننده؛ بسنده. ۲. [قدیمی] لایق؛ کارآمد.
نارس؛ نرسیده.
شکافندۀ کالبد؛ کسی که کالبدشکافی میکند؛ متخصص کالبدشکافی.
۱. مجسمهساز. ۲. نقاش.
اشکنۀ کشک؛ اشکنه.
۱. (فیزیک) واحد اندازهگیری گرما، برابر با گرمایی که یک سانتیمتر مکعب آب مقطر را یک درجۀ سانتیگراد گرمتر میکند. ۲. (زیستشناسی) میزان گرما یا انرژی حاصل ...
ابزاری برای اندازهگیری میزان حرارت اجسام؛ گرماسنج.
سبدی که زنان گلولههای پنبه و نخهای ریسیده را در آن میگذارند.
=کبوتر
= باقلا
۱. دیگ؛ دیگ خوراکپزی: بیاورد کالوشهای برنهاد / وزآن رنج مهمان همیکرد یاد (فردوسی: لغتنامه: کالوشه). ۲. نوعی آش. ۳. =کالجوش