۱. بزرگوارتر. ۲. جوانمردتر.
فرهنگ فارسی عمید
۱. دوستی خالص کردن. ۲. راست کردن سخن.
۱. تلختر. ۲. محکمتر. ۳. پابندتر به عهد و وفا.
۱. خودداری از غذا خوردن. ۲. بخل؛ خست؛ زفتی. ۳. [قدیمی] بازایستادن. ۴. [قدیمی] چنگ درزدن.
در آیین زردشتی، هریک از شش یا هشت فرشتۀ بزرگ درجۀ اول (بهمن، اردیبهشت، شهریور، اسپندارمذ، خرداد، و امرداد، و گاه سپنتامینو) که هرکدام مظهری از صفات اهورامزدا یا مٲمور ادارۀ بخشی از کارهای جه ...
= مِصر
امید؛ آرزو؛ آرمان.
۱. مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد. ۲. (اسم) مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد. ۳. طریقۀ نوشتن کلمات. ۴. درست نوشتن.
۱. [جمعِ مِلک] = مِلک۱ ۲. [جمعِ مَلِک] [قدیمی] = مَلِک
۱. نرم. ۲. هموار. ۳. اسبی که پشتش پهن و هموار باشد.
۱. بیترسی؛ مطمئن. ۲. آسایش؛ آرامش قلب. ۳. (صفت) آسوده.
تودۀ هیزم؛ پشتۀ هیزم؛ پشتواره.