لوبیا.
فرهنگ فارسی عمید
= ژاژومک
ژاژ خاییدن؛ هرزهدرایی کردن؛ یاوهسرایی کردن: خواری از او بس بُوَد آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۸).
بانگ؛ فریاد؛ فغان؛ نعره.
کسی که در امری غوررسی کرده و پایان آن را در نظر میگیرد؛ ژرفنگر؛ باریکبین؛ تیزبین.
کسی که در امری غوررسی میکند و پایان آن را مینگرد؛ ژرفبین.
ژرف نگریستن؛ باریکبینی؛ غوررسی؛ تعمق.
۱. صدای به هم خوردن دندانها در وقت جویدن و خوردن چیزی: ژغژغ دندان او دل میشکست / جان شیران سیه میشد ز دست (مولوی: ۳۸۷). ۲. صدایی که از به هم خوردن دند ...
= ژفک
تر شدن؛ خیس شدن.
ترشده؛ خیسشده.
مادهای حاوی پروتئین که در تهیۀ چسب، فیلمهای عکاسی، ژله، و بستنی به کار میرود.