=چکه٢: هفت دریا اندرو یک قطرهای / جمله هستیها ز موجش چکرهای (مولوی: ۷۴۸).
فرهنگ فارسی عمید
=ریواس۱: در قهستان به نام دولت تو / شاید ار قند آید از چکری (شمس فخری: مجمعالفرس: چکری).
=چکه٢
نوعی کفش ساقهبلند که ساقۀ آن تا زیر زانو میرسد؛ موزه.
=چغندر
۱. قطره؛ آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد. ۲. [مجاز] مقدار کمی از مایع: یک چکه آب نمانده بود. * چکهچکه: قطرهقطره.
=چه١
=چیلک
پارچۀ نخی نازک گلدار به رنگهای مختلف؛ چهیت.
ویژگی کسی که همیشه از چشمهایش آب یا چرک بیرون آید یا مژههایش ریخته باشد.
زبردستی.
۱. [مقابلِ ناچیز] موجود؛ آنچه موجود باشد. ۲. شیء؛ جسم. ۳. امر، پدید، حالت، موضوع، و مانند آن.