۱. لغزیدن و افتادن؛ به سر درآمدن. ۲. =چخیدن
فرهنگ فارسی عمید
=چوله
کج؛ خمیده؛ منحنی؛ کوله.
چوگان؛ عصای پادشاهی. δ به عربی صولجان میگویند.
۱. از آنجا که؛ زیرا: ز تو سام دانم که بُد مردتر / بخست این شهی چون نبد بدگهر (فردوسی۲: ۲۶۱۵). ۲. (حرف اضافه) مانندِ؛ مثلِ: چون برگ لاله بودهام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم ( ...
وسیلهای برای خرمنکوبی شامل چند استوانۀ چوبی که بر گرد هر استوانه چند تیغۀ آهنی نصب شده.
۱. مثلِ؛ مانندِ. ۲. (صفت) [قدیمی] آنچنان؛ آنسان. ۳. (حرف، قید) [قدیمی] چنانکه؛ همانسانکه: بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من / به کارت آیم چونان به مهرگان آتش ...
چگونگی؛ کیفیت.
آلت تناسلی مرد.
کسی که چوگانبازی میکند.
چوگان
۱. [مقابلِ راست] آنچه در طرف چپ باشد؛ طرف دست چپ. ۲. ناراست. ۳. واژگون؛ چپه. ۴. لوچ؛ احول. ۵. کسی که بیشتر با دست چپ کار میکند. * چپ افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] ب ...