مغز گردو، فندق، بادام، و پسته.
فرهنگ فارسی عمید
۱. طوفان شدید دریا. ۲. غرقاب؛ گرداب.
۱. نوعی دویدن اسب. ۲. (قید) [عامیانه، مجاز] به سرعت؛ شتابان.
نفس اماره، لوامه، ملهمه، و مطمئنه.
۱. چهارفصل؛ چهارفصل سال: بهار، تابستان، پاییز، و زمستان. ۲. چهار وقت صبح، ظهر، عصر، و شب.
۱. نقشی شبیه چهاربرگ گل. ۲. جوشاندۀ دارویی گیاهی شامل: گل بنفشه، پنیرک، کدو، و نیلوفر که به عنوان مسهل و ملین به کار می رود.
جام فلزی که در اطراف آن دعاهایی کندهکاریشده و چهل قطعه فلز کوچک به شکل کلید به لبۀ آن آویخته و آن را پرآب میکنند و به بیمار میدهند بخورد یا بر سر او میریزند تا ...
۱. [عامیانه] کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است؛ گلهدار؛ گوسفنددار. ۲. [قدیمی] گرزدار؛ چوبکزن.
= چوبرختی
وسیلهای دارای چند قلاب برای آویختن لباس که به دیوار با پشت در نصب میشود.
چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است.
۱. لغزیدن و افتادن؛ به سر درآمدن. ۲. =چخیدن