نوعی لباس جنگی شامل چهار قطعه آهن صیقل شده و آیینه مانند.
فرهنگ فارسی عمید
=چهارآخشیج
شکل هندسی که چهارخط مستقیم در چهارطرف آن باشد؛ مربع؛ مربعمستطیل؛ چهارضلعی.
توبره پشتی که چهاربند دارد و بعضی از مسافران پیاده و دهقانان به پشت خود میبندند.
جوشاندۀ دارویی مرکب از بارهنگ، بهدانه، سپستان و قدومه که برای تسکین سرفه و درد سینه مفید است.
در روایات، چهار نهر بهشتی که آب گوارا، انگبین، شیر، و بادۀ خوشگوار در آنها جاری است.
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد؛ چهاردهمی؛ چهاردهمین.
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند.
چهارجهت؛ چهارطرف؛ روبهرو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ.
۱. چهارطرف؛ چهارجانب؛ چهارسمت؛ جهات چهارگانه. ۲. [مجاز] دنیا. ۳. (اسم، صفت) نوعی پیچگوشتی با سری متقاطع. ۴. [مجاز] چهارراه میان بازار؛ محلی که چهار بازار از آن منشعب می&zwnj ...
بازار.