=چانه١
فرهنگ فارسی عمید
مانند او: ازآن کز تو ترسد بترس ای حکیم / و گر با چنو صد برآیی به جنگ (سعدی: ۶۵).
=چینود
۱. پنجۀ انسان؛ پنج انگشت دست انسان. ۲. پنجه و چنگال درندگان و پرندگان. ۳. [قدیمی] دست. ۴. [قدیمی] قلاب؛ چنگک. * چنگ زدن: (مصدر متعدی، مصدر لازم) ۱. به چیزی چنگ انداختن؛ دست اند ...
پنجۀ درندگان و پرندگان.
=چنگلوک
۱. میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی؛ قلاب؛ آکج؛ کجک. ۲. وسیلهای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میلهای کوتاه و خمیده قرار دارد. ۳. قلاب ماهیگیری.
چنگنواز؛ چنگزن؛ کسی که چنگ مینوازد.
کوچک (در ترکیب با کلمات دیگر): آلوچه، بازارچه، باغچه، بیلچه، تیمچه، خوانچه، دریاچه، دریچه، دولابچه، دیگچه، سراچه، کمانچه، کوچه، مورچه. δ در بعضی کلمات تبدیل به جیم میشود: سرخجه ی ...
اهل چه کار؟؛ دارای چه شغل و عمل؟: فلانی چه کاره است؟
چهارعنصر شامل آب، آتش، باد، و خاک.
عناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک؛ چهارعنصر؛ آخشیجان؛ چهارارکان؛ چهارامهات؛ چهارگوهر؛ چهارمادر.