۱. چاره جستن؛ چارهجویی کردن؛ در پی چاره بودن؛ چاره اندیشیدن: یکی دانشپژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۷). ۲. رفتن. ۳. دویدن.
فرهنگ فارسی عمید
چارهجوییشده.
= چرکین
=چرکین
۱. گردش کردن و علف خوردن حیوانات علفخوار در چراگاه؛ چرا کردن. ۲. [مجاز] بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر: شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی: ۴/۳۵۰ ...
حشرهای سبزرنگ و شبیه ملخ که در کشتزارهای غله صدای تیز و بلندی تولید میکند؛ جرواسک؛ زنجره؛ زله.
=چزک
=جوجهتیغی: سینه را ساز همچو چزک حصار / زآن سپس باش گو جهان پرمار (سنائی: ۱۹۰).
۱. چابک؛ چالاک؛ جلد: مبین در عبادت که پیرند و سست / که در رقص و حالت جوانند و چست (سعدی۱: ۱۲۶). ۲. (قید) تندوسریع. ۳. (قید) [قدیمی] محکم؛ استوار. ۴. (قید) [قدیمی] تنگ و چسبان. ۵. [قدی ...
=چشمیزک
کسی که مزۀ چیزی را به دیگری بچشاند.
۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان. ۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد. ۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند ...