۱. چرخ دادن. ۲. گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش. ۳. [مجاز] اداره کردن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. چرخی که با آن آب انگور بگیرند. ۲. ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب؛ جاست؛ سپار: آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست ه ...
چرخزننده؛ گردنده؛ کسی یا چیزی که دور خود یا دور دیگری بچرخد.
۱. هرچیز شبیه چرخ. ۲. چرخ دستی که زنان با آن نخ میریسند؛ چرخ کوچک پنبهریسی؛ چرخ نخریسی: ازآن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همیگیر (نظامی۲: ۱۰۲). ۳. آلت ...
گیاهی با ساقۀ سست و باریک؛ چرخله؛ کافیلو.
۱. نوعی اسباببازی به شکل تکۀ چوب تراشیده به شکل مخروط که دور آن نخ میپیچند و طوری روی زمین رها میکنند که مدتی گرد خود بچرخد؛ گردنا. ۲. چرخ کوچکی که با آن کاری انجام میدهند، ما ...
۱. آنکه چرخی را میگرداند. ۲. کسی که با چرخ کار میکند. ۳. [منسوخ] در دورۀ صفویه، هریک از توپچیانی که پیشرو سپاه بودند؛ چرخانداز؛ کماندار.
مادۀ سقزی مخدر و سمی که از گیاه شاهدانه میگیرند.
علف خوردن حیوانات علفخوار در علفزار؛ چرا؛ چریدن.
پرندهای شکاری شبیه باز، بهاندازۀ کلاغ، خاکستری رنگ، با لکههای سیاه وسفید: سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ / سیه گشت خورشید چون پرّ چرغ (فردوسی: ۷/۲۳۸).
=بارهنگ
کسی که پوست حیوانات را دباغت میکند و چرم میسازد؛ چرمساز؛ دباغ؛ پوستپیرا.